يك روز بينمت
يك روز بينمت
روزى كه ديده گان تو افتد
بر چين روى من
روزى كه موهاى سياهم شود سپيد
دست بلوغ صبح رود دور از سرم
روزى صبح شاد جوانى به شب رسد
آندم ببين
ماسهء گرداب ناله را
در برگهاى كودك چشمان سبز من
شبهاى تيره را كه هدر رفت بى رخت
يك روز بينمت
روزيكه باغ عشق و هوسها و آرزو
ديگر به فصل يأس خزانى شود تمام
آنگه كه ديگران بنشينند
برناتوانى من وتو گريه هاكنند
حالا اگر نگاه تو افتد به شعر من
باز آ به خانه ام
كه هنوز
صبح است و من.
Ingen kommentarer:
Send en kommentar